سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

 RSS 
 Atom 
مجموع بازدیدهای وبلاگ: 48045
تعداد بازدید امروز: 3
تعداد بازدید دیروز: 5
  • درباره من


  • آن سفر کرده ، یوسف گمگشته  ات باز خواهد گشت .
    ماندگار
    به اختیار خود به این دنیا نیامده ام . او مرا به این جا آورده است . احساس می کنم که اینجا خانه من نیست . خانه من قلمرو نور است . در اینجا سر گردانم ولی ایمان دارم آن کس که مرا به این دنیا آورده است روزی مرا به خانه خواهد رساند .
  • آرشیو


  • تیر 87
  • لوگوی من


  • لوگوی دوستان من
















  • موسیقی وبلاگ


  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    آن سفر کرده ، یوسف گمگشته ات باز خواهد گشت .
    پسر آدم وصىّ خود در مال خویش باش ، و در آن چنان کن که خواهى پس از تو کنند . [نهج البلاغه]
  • یا رب الحسین ..
    نویسنده: ماندگار سه شنبه 87/5/15 ساعت 3:28 ع
  • از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل، که شوق‌انگیزترین حوادث، غرورزاترین وقایع، شادی‌آورترین اتفاقات، شیرین‌ترین گفتارها و نغزترین رفتارها توان اینکه خنده‌ای بر لبان ما بنشاند در خویش نمی‌بیند.

    مگر نه با ولادت تو، عشق، متولد شد، رشادت، رشد کرد، شهامت، رنگ گرفت، ایثار، معنا، شهادت، قداست و خون، آبرو گرفت.

    مگر نه با ولادت تو، زلال‌ترین تقوا از چشمه‌ساز وجود جوشید؟ مگر نه با ولادت تو موج، موجودیت یافت؟

    مگر نه اینکه نسیم با تولد تو متولد شد و مگر نه صاعقه اولین نگاه تو در گهواره بود و مگر نه عشق در کلاس تو درس می‌خواند و مگر نه ایثار به تو مقروض شد و مگر نه آفرینش از روح تو جان گرفت؟

    چرا ما خبر ولادت تو را هم که می‌شنویم بغض گلویمان را می‌فشرد؟

    پس چرا در روز ولادت تو نیز اشک، پهنای صورتمان را فرا می‌گیرد؟

    از تو ما را حدیثی در سینه است و غمی جانکاه بر دل.

    همان غمی که دل آدم را شکست و یاد تواش گریاند.

    ما همچنان‌که ساده‌ترین نیازمان، آب خوردن‌مان را، به یاد تو مرتفع می‌کنیم، احساسمان، اندیشه‌مان، مرگمان، حیات‌مان، سلوک‌مان، قیاممان، همه و همه رنگ از تو می‌گیرند و معنا از تو می‌یابند.

    پیامبر، آنگاه که تو پا به عرصه ظاهر نهادی گلویت را بویید و اشک دلش بوسه را بر گلوی تو طراوتی دیگر بخشید.

    همان حدیث که توان از تن علی ربود و بر بیابانش ایستاند و ناله‌اش را به آسمان رساند که:

    ههنا مناخ رکابهم و موضع رحالهم و ههنا مهراق دمائهم فتیة من آل محمد...

    ما که ظرفیت دریا نداریم، همان قطره‌مان که در گلو چکانده‌ای حیات و زندگی‌مان بخشیده است. ما در این کاروانسرای دنیا از آن جهت تنفس می‌کنیم که تو درنگ کرده‌ای.

    ما بر خاکی سجده می‌کنیم که پای تو بر آن نشسته و خون تو بر آن چکیده است.

    جوانان‌مان را به یادوازه علی‌اکبر تو به میدان می‌فرستیم.

    و خون را از آن جهت ارج می‌نهیم که تو- ثارالله- به خدایت اتصالش بخشیده‌ای و آوارگی زنان و کودکان‌مان را از آن روی تاب می‌آوریم که گوشه‌ای از آن‌همه درد و رنج تو را بشناسیم. ما هرچه خون، به یادواره تو داده‌دایم و آنچه به دست آورده‌ایم از دست‌های مبارک تو گرفته‌ایم. و بر همین اساس ما گشتیم، جستجو کردیم، زیرو رو کردیم، سبک و سنگین نمودیم و ارزشمندترین گلستان جامعه و عطرآگین‌ترین مجموعه گل را- به اعتقاد باغبان بزرگوار- آن ستون‌ها را که استواری جامعه در گروی وجودشان است-  به اعتقاد بنیانگذار- زیباترین، خالص‌ترین، مومن‌ترین، ایثارگرترین جوان‌مان را- به اعتقاد مربی- جدا کردیم، ممتاز نمودیم و روز تولد تو را به ایشان اختصاص دادیم و جز اینان چه گروهی را شایستگی این منزلت بود.

     

     

    یا اباعبدالله! بابی انت و امی یابن الزهراء!

    آتش عشقت را در دل کودکان و جوانان‌مان جاودانگی بخش!

    و هدیه‌های این امت را که بر اساس آیه «لن تنالواالبر حتی تنفقوا مما تحبون».

    معشوق‌های خویش را فدای تو می‌کنند به پیش‌گاهت بپذیر.

     

    خدا کند تو بیایی، سید مهدی شجاعی


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ