ادامه سفرنامه حج.....
ایستگاه سوم:ایستگاه رهایی....
این جا چه قیامتی است!یکپارچه سفید.
میقات را می گویم . سکوی پرواز عاشقان
ندای لبیک اللهم لبیک در سراسر مسجد به گوش می رسد.
و تو محرم می شوی و دل از هر چه غیر اوست می شوئی...
ایستگاه چهارم:آستان سبز سجود...
حالا خیالت راحت است که که در خانه امن او پاگذاشته ای و
از همین حالا مهمان نگاه مهربانش هستی .
نگاهت که به کعبه می افتد نا خود آگاه یاد آن یوسف گمگشته ای می افتی
که قرار است در این نقطه در جستجویش باشی .
طواف نطه آغاز است . آنجایی که گرد آن مقام کبریا خواری خودت را ابراز می کنی .
می گردی و می گردی..
سعی را که انجام می دهی به خودت گوشزد می کنی که دایما در میان خوف و رجاء هستی .
امیدت را از دست مده.................. او کریم است و بس.
برای بار آخر گرد او می چرخی و از او طلب رحمت و مغفرت می کنی .
حالا که اعمالت به پایان رسیده تو دیگر حاجی شدهای........
ایستگاه پنجم:همه چیز به خودت بستگی دارد....
حالا که به دیار خود بازگشتی ، حاجی واقعی باش.
طوری نباش که وقتی به کسی می گوییم: حاجی! بگه: حاجی باباته ...
(البته پدر من هم حاجی است)
دیگر بقیه راه به خودت بستگی دارد.....
آیا می خواهی آنی باشی که او از تو ساخته و خئاست؟