سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

 RSS 
 Atom 
مجموع بازدیدهای وبلاگ: 49824
تعداد بازدید امروز: 4
تعداد بازدید دیروز: 8
  • درباره من


  • آن سفر کرده ، یوسف گمگشته  ات باز خواهد گشت .
    ماندگار
    به اختیار خود به این دنیا نیامده ام . او مرا به این جا آورده است . احساس می کنم که اینجا خانه من نیست . خانه من قلمرو نور است . در اینجا سر گردانم ولی ایمان دارم آن کس که مرا به این دنیا آورده است روزی مرا به خانه خواهد رساند .
  • آرشیو


  • تیر 87
  • لوگوی من


  • لوگوی دوستان من
















  • موسیقی وبلاگ


  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    آن سفر کرده ، یوسف گمگشته ات باز خواهد گشت .
    بارالها ! من از تو خشنودی به قضایت، برکت مرگِ پس از زندگی، خوشی زندگی پس از مرگ، لذّت نگریستن به رخسارت، شوق دیدار و دیدنت بی تنگنایی زیانبار و یا فتنه ای گمراه کننده را خواستارم . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
  • نیمه دل ما به شوق پرواز است...
    نویسنده: ماندگار سه شنبه 87/5/22 ساعت 10:9 ع
  • بسم رب المهدی

    +ابتدا نوای وبلاگ رو روشن کنید ،سپس کمی صبر کنید...

    حالا شروع کنید:

    آقا جان !

    تقویم را ورق می زنم . دیگر چیزی نمانده .

    دیگر چیزی نمانده تا بیایی ، بیایی و نگاه های خیره به تقویممان را  بنگری .

    می دانم که می آیی . مگر می شود تولد کسی باشد و او حضور نداشته باشد؟

    ولی باز هم می آیی و برمی گردی .

    یک سال  گذشت .....

    یک سال گذشت و تو با همان کبوتران  قبلی ات به آشیان باز می گردی .

    یک سال گذشت و کبوتران پرواز نیاموختند .

    وتو........

    وتو باز هم تنها ماندی .......

    آقا جان!

    فدای قدمهایت . باز هم بیا بیا

    به امید آنکه دل ما به شوق تو پرواز بیاموزد . پا به پا ی تو...

    فدای دستان پر مهرت آقای من !

    باز هم دل مارا پر از عطر یاس ، عطر فاطمه(س) کن .

    آقای مهربانم !

    بیا بیا ..

    این بار جای جای قدمهایت را گل های اطلسی می کاریم

    تا......

    مبادا راه خدا از خاطرمان برود . 

    آقا جا ن!یادت نرود نیمه شعبان به دلهای ما نیز سری بزن ....

     


  • نظرات دیگران ( )
  • ادامه سفرنامه حج.....
    نویسنده: ماندگار یکشنبه 87/5/20 ساعت 4:22 ع
  • ادامه سفرنامه حج.....

    ایستگاه سوم:ایستگاه رهایی....

    این جا چه قیامتی است!یکپارچه سفید.

    میقات را می گویم . سکوی پرواز عاشقان

    ندای لبیک اللهم لبیک در سراسر مسجد به گوش می رسد.

    و تو محرم می شوی و دل از هر چه غیر اوست می شوئی...

     

    ایستگاه چهارم:آستان سبز سجود...

    حالا خیالت راحت است که که در خانه امن او پاگذاشته ای و

    از همین حالا مهمان نگاه مهربانش هستی .

    نگاهت که به کعبه می افتد نا خود آگاه یاد آن یوسف گمگشته ای می افتی

    که قرار است در این نقطه در جستجویش باشی .

    طواف نطه آغاز است . آنجایی که گرد آن مقام کبریا خواری خودت را ابراز می کنی .

    می گردی و می گردی..

    سعی را که انجام می دهی به خودت گوشزد می کنی که دایما در میان خوف و رجاء هستی .

    امیدت را از دست مده..................            او کریم است و بس.

    برای بار آخر گرد او می چرخی و از او طلب رحمت و مغفرت می کنی .

    حالا که اعمالت به پایان رسیده تو دیگر حاجی شدهای........

     

    ایستگاه پنجم:همه چیز به خودت بستگی دارد....

    حالا که به دیار خود بازگشتی ، حاجی واقعی باش.

    طوری نباش که وقتی به کسی می گوییم: حاجی! بگه: حاجی باباته ...

    (البته پدر من هم حاجی است)

                                                      دیگر بقیه راه به خودت بستگی دارد.....

    آیا می خواهی آنی باشی که او از تو ساخته و خئاست؟

     

     

     


  • نظرات دیگران ( )
  • سفرنامه حج...
    نویسنده: ماندگار چهارشنبه 87/5/16 ساعت 7:21 ع
  • ایستگاه اول:مدینه....

    حالا هرچقدر هم که من بگویم.

    تاچشمت به گنبد خضرا نیافتد نمی فهمی چه میگویم؟

    مسجد او بهشت گمشده ایست در زمین .

    تا هرکس هوای بهشت کند برود میان منبر و مرقد (روضه النبی)

    آنجا بهشت را در آغوش می گیری با همه وجود

    وآرزو میکنی که جایگاه تو باشد .

    همانجائی که خدا به تو وعده داده ،به شرطی که آنی باشی که او می خواهد .

    خشت های مسجد هنوز بوی نبی می دادند.........   

                                             

         

     ایستگاه دوم:مزار بی فانوس....

    بغض هایت را در گلو فشرده ای چون فضای مسجد به تو اجازه گریستن نداده.

    کنار بقیع می روی تا کمی آرام شوی.

    زیرا دیده ای که کبوتران مدینه هم وقتهای دلتنگی خودرا به آنجا می آیند .

    از همان لحظه که چشمت به نردههای آنجا می افتد.......

    از همان لحظه که بوی غربت عاشقانی را که در آنجا خفته اند حس می کنی...

    دیگر گریه مجالی به تو نمی دهد ،مثل ستاره ای که به خاک بیافتد ،سرت را میان زانوانت می گیری و صدای خودت را می شکنی مثل صدای باد در نیزار .

    با صدای گرفته می گویی که تو هم مثل آنها غریبی....

    و از خدا می خواهی که قلبت را به قلب آنها گره بزند . گره ای کور که با هر دست طمعی گشوده نشود .

    یا فاطمه پس مزار تو در کدام نقطه بود ؟

     

     

    ایستگاهها ادامه دارد...............

     


  • نظرات دیگران ( )
  • ای بابا...
    نویسنده: ماندگار چهارشنبه 87/5/16 ساعت 6:45 ع
  •  

    مریم : مامان می آی دست نوشته های سفرمو                                                                     بخونی ؟                                                                                                           
    مامان: الان می خوام چایی بخورم باشه برا بعد .
    و مامان بعدا یادش رفت .البته یه ساعت بعد اومد و متنمو می خواست ولی من ندادم.
    ومتن من نا خوانده در آشپزخانه ماند .
    وحالا تو........
    اولین کسی هستی که آن را می خوانی .
    با این متن ایستگاه ایستگاه جلو میری .
    امیدوارم حس مرا درک کنی .
    مثه مامان.........!!!!!!


  • نظرات دیگران ( )
  • یا رب الحسین ..
    نویسنده: ماندگار سه شنبه 87/5/15 ساعت 3:28 ع
  • از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل، که شوق‌انگیزترین حوادث، غرورزاترین وقایع، شادی‌آورترین اتفاقات، شیرین‌ترین گفتارها و نغزترین رفتارها توان اینکه خنده‌ای بر لبان ما بنشاند در خویش نمی‌بیند.

    مگر نه با ولادت تو، عشق، متولد شد، رشادت، رشد کرد، شهامت، رنگ گرفت، ایثار، معنا، شهادت، قداست و خون، آبرو گرفت.

    مگر نه با ولادت تو، زلال‌ترین تقوا از چشمه‌ساز وجود جوشید؟ مگر نه با ولادت تو موج، موجودیت یافت؟

    مگر نه اینکه نسیم با تولد تو متولد شد و مگر نه صاعقه اولین نگاه تو در گهواره بود و مگر نه عشق در کلاس تو درس می‌خواند و مگر نه ایثار به تو مقروض شد و مگر نه آفرینش از روح تو جان گرفت؟

    چرا ما خبر ولادت تو را هم که می‌شنویم بغض گلویمان را می‌فشرد؟

    پس چرا در روز ولادت تو نیز اشک، پهنای صورتمان را فرا می‌گیرد؟

    از تو ما را حدیثی در سینه است و غمی جانکاه بر دل.

    همان غمی که دل آدم را شکست و یاد تواش گریاند.

    ما همچنان‌که ساده‌ترین نیازمان، آب خوردن‌مان را، به یاد تو مرتفع می‌کنیم، احساسمان، اندیشه‌مان، مرگمان، حیات‌مان، سلوک‌مان، قیاممان، همه و همه رنگ از تو می‌گیرند و معنا از تو می‌یابند.

    پیامبر، آنگاه که تو پا به عرصه ظاهر نهادی گلویت را بویید و اشک دلش بوسه را بر گلوی تو طراوتی دیگر بخشید.

    همان حدیث که توان از تن علی ربود و بر بیابانش ایستاند و ناله‌اش را به آسمان رساند که:

    ههنا مناخ رکابهم و موضع رحالهم و ههنا مهراق دمائهم فتیة من آل محمد...

    ما که ظرفیت دریا نداریم، همان قطره‌مان که در گلو چکانده‌ای حیات و زندگی‌مان بخشیده است. ما در این کاروانسرای دنیا از آن جهت تنفس می‌کنیم که تو درنگ کرده‌ای.

    ما بر خاکی سجده می‌کنیم که پای تو بر آن نشسته و خون تو بر آن چکیده است.

    جوانان‌مان را به یادوازه علی‌اکبر تو به میدان می‌فرستیم.

    و خون را از آن جهت ارج می‌نهیم که تو- ثارالله- به خدایت اتصالش بخشیده‌ای و آوارگی زنان و کودکان‌مان را از آن روی تاب می‌آوریم که گوشه‌ای از آن‌همه درد و رنج تو را بشناسیم. ما هرچه خون، به یادواره تو داده‌دایم و آنچه به دست آورده‌ایم از دست‌های مبارک تو گرفته‌ایم. و بر همین اساس ما گشتیم، جستجو کردیم، زیرو رو کردیم، سبک و سنگین نمودیم و ارزشمندترین گلستان جامعه و عطرآگین‌ترین مجموعه گل را- به اعتقاد باغبان بزرگوار- آن ستون‌ها را که استواری جامعه در گروی وجودشان است-  به اعتقاد بنیانگذار- زیباترین، خالص‌ترین، مومن‌ترین، ایثارگرترین جوان‌مان را- به اعتقاد مربی- جدا کردیم، ممتاز نمودیم و روز تولد تو را به ایشان اختصاص دادیم و جز اینان چه گروهی را شایستگی این منزلت بود.

     

     

    یا اباعبدالله! بابی انت و امی یابن الزهراء!

    آتش عشقت را در دل کودکان و جوانان‌مان جاودانگی بخش!

    و هدیه‌های این امت را که بر اساس آیه «لن تنالواالبر حتی تنفقوا مما تحبون».

    معشوق‌های خویش را فدای تو می‌کنند به پیش‌گاهت بپذیر.

     

    خدا کند تو بیایی، سید مهدی شجاعی


  • نظرات دیگران ( )
  • کینه ای نباش بابا.......
    نویسنده: ماندگار شنبه 87/5/12 ساعت 8:8 ع
  • تا حالابرای خیلیامون  شده که نتونیم کسی رو به خاطر اشتباهی که کرده ببخشیم .
    یعنی در واقع کینه ازش به دل گرفتیم .
    دیدین همش اعصابمون خورده،فکرمون مشغوله ، آرامش نداریم ؟
    هرچی ما کینه رو دلمون انبار کنیم ، بار خودمونو زیاد می کنیم .

    وقتی کسی کینه ای باشه نمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی تونه انرژی + بگیره .تازه به همان اندازه که این رو دلش باشه از استجابت دعا هم محروم می شه .
    پس در واقع نبخشیدن دیگران ظلم به خودمونه .
    پس این جمله رو همیشه به خاطر بسپریم :«اگر او لایق بخشیدن نیست، من لایق رها شدن هستم

    البته دمشون گرم اونایی که علاوه بر بخشیدن برا اون شخص دعا هم می کنند .

     


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ