سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

 RSS 
 Atom 
مجموع بازدیدهای وبلاگ: 50012
تعداد بازدید امروز: 11
تعداد بازدید دیروز: 3
  • درباره من


  • آن سفر کرده ، یوسف گمگشته  ات باز خواهد گشت .
    ماندگار
    به اختیار خود به این دنیا نیامده ام . او مرا به این جا آورده است . احساس می کنم که اینجا خانه من نیست . خانه من قلمرو نور است . در اینجا سر گردانم ولی ایمان دارم آن کس که مرا به این دنیا آورده است روزی مرا به خانه خواهد رساند .
  • آرشیو


  • تیر 87
  • لوگوی من


  • لوگوی دوستان من
















  • موسیقی وبلاگ


  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    آن سفر کرده ، یوسف گمگشته ات باز خواهد گشت .
    تقوای خداوند، اساس هر حکمتی است . [امام علی علیه السلام]
  • سلام
    نویسنده: ماندگار پنج شنبه 87/5/10 ساعت 11:42 ص
  • سلام دوستای گلم

    من اومدم.......

    ولی به علت کسالتی که دارم فعلا نمی تونم براتون از اونجا بنویسم.

    ان شاء  الله در روزهای بعدی...........


  • نظرات دیگران ( )
  • خداحافظ
    نویسنده: ماندگار چهارشنبه 87/4/26 ساعت 11:59 ص
  • برای 2 هفته خداحافظ

    ما رفتیم...........


  • نظرات دیگران ( )
  • سخنان گوهر بار مولی علی (ع)
    نویسنده: ماندگار چهارشنبه 87/4/26 ساعت 10:20 ص
  • خاموشی بسیار پیشه کن، تا با وقار و ابهت شوی .

    با انصاف باش تا دوستانت زیاد شوند .

    بخشش کن تا ارج و منزلتت بالا رود .

    فروتن باش تا نعمتت به کمال خود برسد .

    رنجها را تحمل کن تا سروری بدست آوری .

    با عدالت باش تا دشمنت از پا در آید .

    و در برابر نادان ، بردباری کن تا تا یاورانت بسیار گردند .

    حکمت224

    با این سخنان باید زندگی کرد .

    مو لا جان تولدت مبارک

     


  • نظرات دیگران ( )
  • کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود...
    نویسنده: ماندگار یکشنبه 87/4/23 ساعت 6:17 ع
  • «بسم الله»

    سلام بچه ها

    ان شاءالله اگه خدا بخواد دارم میرم بیت الله ، مکه ، خونه خدا .

    تورو خدا برام دعا کنید که اونجا قدر لحظه هامو بدونم . من که دست خالی میرم شما دعا کنید که خدا خودش دستامو پر کنه ، دلمو پاک کنه و جامه گناهو از تنم بکنه .

    توی داستانی خوندم که یه دختری به سفر حج مشرف شده بود ، اونجا مادرشو گم می کنه و نمی دونه اعمال حج رو چطوری باید تموم کنه . یه آقایی می آد کمکش تا آخر حج و آخرسر هم اونو تحویل مادرش می ده آره خوب معلومه اون آقا کسی نبوده جز یوسف زهرا(عج) .

    وقتی این داستان رو خوندم دعا می کردم که منم مثل این دختر مامانمو گم کنم تا شاید خودش بیاد کمکم ...

    خلاصه بچه ها هر چی بدی دیدین به بزرگی خودتون حلال کنید . ببخشد که دلتون رو آب کردم اگه قابل باشم نائب الزیارتون هستم.

    ان شاء الله نفر بعدی شما باشین .

    یه سوال شما هم دلتون می خواد برین ؟

    یه راه داره می دونید اون چیه ؟

    با تمام وجودتون بخواین . خود خدا گفته :«ادعونی استجب لکم »

    حتی روانشناسا هم به این نتیجه رسیدند که وقتی خواسته ای رو از ته دل می خواهیم تمام کائنات بسیج می شوند و عاشقانه می شتابند تا مارا در رسیدن به خواسته کمک کنند .البته اگه خواسته پشتوانه معنوی داشته باشه .

    باور کن راست می گم...........
    بعضی وقتا به خواسته هامون که نگاه می کنیم می بینیم واقعا از ته دل نمی خوایم ، شاید برای همین اجابت نمیشه .

    میدونین چیه خیلی وقتا می ترسیم از خدا چیزی بخواهیم .بابا خدا که کریمه ....  برای چی نگرانی ؟
    پس حالا دستاتو رو به آسمون بگیر و دعا کن که زیارت خونش نصیبت شه و مطمئن باش که میشه .                                  

      

     

     

     


  • نظرات دیگران ( )
  • ما چقدر فقیر هستیم.....
    نویسنده: ماندگار جمعه 87/4/21 ساعت 11:45 ص
  • ِروزی یک مرد ثروتمند پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند .  آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند .

    در راه باز گشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید :«نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟ »

    پسر پاسخ داد : «عالی بود پدر .»

    پدر پرسید:« آیا به زندگی آنها توجه کردی ؟»

    پسر پاسخ داد :«بله پدر . »

    و پدر پرسید:« از این سفر چه چیز ی یاد گرفتی ؟»

    پسر کمی اندیشید و به آرامی گفت :«فهمیدم ما در خانه یک سگ داریم و آنها 4 تا . ما در حیاطمان یک فواره داریم وآنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد . ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند .حیاط ما به دیوار هایش محدود می شود ، اما باغ آنها بی انتهاست . !»

    با شنیدن حرفهای پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر بچه اضافه کرد :«متشکرم پدر ، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!»

     

    بر گرفته از کتاب  17 داستان کوتاهِ کوتاه http://www.ketab-e-khorshid.com

    پیشنهاد می کنم حتما بخونیدش    

    همش زندگیه        

     


  • نظرات دیگران ( )
  • فرازی از دعای ماه رجب
    نویسنده: ماندگار جمعه 87/4/14 ساعت 6:11 ع
  •  خدایا ! تنها نور امید تو است که خانه ی دلم را روشنائی بخشیده .

    خدایا صدایم را از کو چه پس کوچه ها شنیدی و جوابم را دادی .

    خدایا اعمال من کم بود ولی تو بسیار عطا کردی .

    خدایا چگونه بخششت را توصیف کنم وقتی به کسی که حتی تو را نمی خواند و نمی شناسد عطا می کنی ؟

    حال چگونه دعای مرا مستجاب نکنی در حالی که تورا می خوانم ؟

    پس خدایا از خوبی های خودت به من هم ببخش . و مرا از آتش برهان .

     

    دعا برای ما رو یادتون نره

     


  • نظرات دیگران ( )
  • و شقایق ها ....
    نویسنده: ماندگار پنج شنبه 87/4/13 ساعت 8:32 ع
  • و شقایق ها به شوق تو

    ایستاده اند .

    تا بیایی.......

     شقایق گل همیشه عاشق

    و شقایق  مثَل آن کسی است که دلش برای او می تپد است .


  • نظرات دیگران ( )
  • سیب
    نویسنده: ماندگار پنج شنبه 87/4/13 ساعت 7:49 ع
  • نگاه مرد مسافر به میز افتاد :

     چه سیب های قشنگی !

    حیات نشئه تنهایی است .

    و میزبان پرسید : 

    قشنگ یعنی چه ؟

    - قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

    و عشق ، تنها عشق

    ترا به گرمی یک سیب می کند مأنوس .

    و عشق  ، تنها عشق

    مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد .

    مرا رساند به امکان یک پرنده شدن .                         سپهری

    سیب روی میز


  • نظرات دیگران ( )
  • میم مثل مهدی
    نویسنده: ماندگار سه شنبه 87/4/11 ساعت 11:17 ص

  • نظرات دیگران ( )
  • بوی آسمان
    نویسنده: ماندگار دوشنبه 87/4/10 ساعت 6:11 ع
  • بوی آسمان

    بسم رب المهدی

    جمعه ها از پشت سر هم گذر کردند به امید اینکه شاید تو بیایی . ولی انگار فقط این جمعه ها بودند که منتظر ظهورت نشستند.فقط جمعه ها بودند که برای فراق تو اشک ریختند وآسمان را ابری کردند....

    آنهایی که باید منتظر واقعی باشند اصلا تو را پاک فراموش کرده اند ! اگر تو را فراموش کنند دیگر به یاد چه کسی زندگی کنند ؟ دیگر به عشق آمدن کدام منجی عصر های جمعه با زانوان بغل کرده و با چشمهای گریان و با دلی سرشار از حرفهای نگفته به تو کنار پنجره بنشینند ؟  دیگر به شوق کدام موعود صبحها همراه با لغزیدن شبنم از برگ گیاهان دعای عهد را زمزمه کنند ؟

    آقا جان ، مولای من ، ما آدمها رنگ زمین به خود گرفته ایم وآسمانی شدن را فراموش کرده ایم .

    دل گرفته خود را به پیش تو آوردیم شاید کمی بوی تورا به خود گیرد..................


  • نظرات دیگران ( )
  • <      1   2   3      >
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ